بار بردار ار زدوشی نیستم باری نباشم
وخواهم که گر روشن نسازم محفلی را
محفلی را مانع اشراق انواری نباشم
دلی بدون غم ای دل به ملک عالم نیست
کسی که غم نخورد در زمانه آدم نیست
غبار خاک کف پای آن کسی گردم
که شادمان زغم کس به وقت ماتم نیست
باز هم قلبی به پایم اوفتاد
باز هم چشمی به رویم خیره شد
باز هم در گیر و دار یک نبرد
عشق من بر قلب سردی چیره شد
گلی چیدم فرستادم برایت
غزب کردی فکنده زیر پایت
اگر این گل ندارد قابل تو
تو کز گل بهتری جانم فدایت